بهترین شناخت از معنا درمانی چه می باشد؟
بهترین شناخت از معنا درمانی چه می باشد؟
معنا درمانی:
معنا درمانی یکی از نظریه های مشاوره و روان درمانی است . در این مقاله به بررسی این روش درمانی می پردازیم . پایه گذار مداخله معنادرمانی در علم روانشناسی ویکتور فرانکل می باشد. سختیها و شرایط زندگی دکتر فرانکل عامل معرفی نظریه معنا درمانی توسط او شد . معنادرمانی بر سه مبنای فلسفی، روان شناختی و معنوی استوار است :
مبنای فلسفی آن در مورد هستی گرایی و پدیدارشناسی می باشد و ریشه روان شناختی آن در روانکاوی و روان شناسی فردی است و اما قسمت معنوی آن نگاه مسئولانه به انسان به عنوان یک موجود معنوی و متعالی دارد. در این نظریه فرانکل درک روشنی از ماهیت معنوی انسان ارائه کرده و اعتقاد دارد انسان موجود پیچیده و شگفت انگیزی است که نباید آنرا به مجموعه ای از امیال زیستی و غرایز تنزل داد و نباید فقط جنبه بیولوژیک انسان را در نظر گرفت چرا که انسان موجودی معنوی و متعالی است.
فرانکل دریافت که انسان علاوه بر ناهشیاری غریزی از ناهشیاری معنوی نیز برخوردار است. فرانکل معتقد است که انسانها موجوداتی بی همتا هستند در واقع برایندی بی همتا از جنبه معنوی و فیزیکی و خویش هستند . همچنین او معتقد است هر انسان باید به عنوان موجودی مسئول زندگی کند به خودش پاسخگو باشد و در برابر غیر خودش صبوری و تحمل کند.
معنای زندگی در معنادرمانی پاسخ به خواسته ها و نداهای بیرونی و مسئولیت در برابر آنهاست . دوری از فعالیتهای پراکنده و متعهد بودن بر هدف از روی عزم و اراده به زندگی مفهوم و معنا میدهد. انسان موجودی هوشیار و مسئول است و از طریق مسئولیتی که دارد به هوشیاری می رسد و برعکس.
از نظر فرانکل انسانها محدودند اول به شرایط زندگی و دوم به مرگ، محدودیت به شرایط زندگی در سرنوشت هر فرد قرار دارد که سرنوشت را می توان مجموعه ای بی همتا از فرصتها و عوامل تاثیر گذار محدود کننده دانست . فرد نمی تواند بیش از آن فرصتهایی که وجود دارد به واقعیت تبدیل کند و شکوفا کند.
دومین محدودیت مرگ است که دیر یا زود به سراغ انسان می آید و نقطه پایان مسئولیتهای انسان است .تصور مرگ شاید برای افراد به این معنی باشد که زندگی پوچ و بی معنی است ولی از نظر فرانکل مرگ به زندگی جهت میدهد. مسئولیت و معنی دادن به زندگی در زمان حال تمرکز به مرگ را از بین می برد.
معنا درمانی با تمرکز به زمان حال، انسان را از بدبینی و انزوا دور می کند و به تلاش و فعالیت فرا می خواند . اندوه و بدبینی و قتی نصیب انسان می شود که با ترس و غم به تقویم و روزهای عمر که می گذرند چشم دوخته ، گاهی در حسرت گذشته و زمانی در توهم آینده سپری می کند .
ولی فردی که دیدگاهی فعالانه دارد نه تنها برگهای کنده شده تقویم زندگی را دور نمی ریزد بلکه بر پشت هر برگ یادداشت مهمی دارد که همان تجربه های ناب زندگی اش هستند تا کم کم زندگی از ناشده ها و ناکرده ها به شده ها و کرده ها تبدیل شود چنین فردی قطعا از عمر پشت سر گذاشته شاد و مسرور است و دچار حسرت و غبطه نمی شود .
برای مطالعه مقاله تغییر رفتار به روش تئوری انتخاب اینجا کلیک کنید
درست است که همه چیز و همه کس گذراست اما با مسئولیت برخورد کردن و معنا دادن به عمر آنرا جاودانه میکند. به عبارت دیگر هر عملی به محض وقوع جاودانه می شود ما مجبور نیستیم کاری برای ابدی شدن آن انجام دهیم همین که کاری انجام شد و حادثه ای رخ داد ابدی می شود.
دفتر ابدیت هرگز گم نمی شود و نمی توان آنرا به عقب ورق زد و یا ورقهای قبلی را تصحیح کرد بنابراین هر ورق را باید با مسئولیت بنویسی و رنگ کنی تا ابدیتی پر معنا داشته باشی. تولد و آغاز زندگی به معنای واقعیت یافتن نیست، خویشتن انسان بودن نیست بلکه شدن است و این شدن وقتی کامل میشود که زندگی به کمال “مرگ” آراسته گردد.
برویم سراغ زندگینامه فرانکل تا متوجه بشویم چگونه به این مفهوم زیبا از زندگی دست پیدا کرده است: دکتر فرانکل در سال1942 بهمراه خانواده اش در وین دستگیر شد و به اردوگاه جنگی بوهیما منتقل شدند این دستگیری فقط بخاطر یهودی بودن آنها در زمان هیتلر بود . او دست نوشته های خود را در آستر کتش جاساز کرده بود اما مجبور شد آنها را تحویل دهد و در شرایط سخت اسارت و کار در راه آهن بهمراه دیگر اسیران درصدد نوشتن مجدد دست نوشته هایش برآمد . همه زندانیان از سرنوشت عزیزان خود بی اطلاع بودند و فرانکل نیز چنین وضعیتی داشت با این تفاوت که او به همسرش می اندیشید و حضور او را درون خود احساس می کرد. فرانکل در این باره می نویسد “نجات انسان از طریق عشق و در عشق است”.
او متوجه شده بود که بین زندانیان عده ای رنج زندان، دوری از عزیزان و احتمال کشته شدن را بهتر تحمل می کردند آنها افرادی بودند که ایمان یا تصوری پر معنی از زندگی داشتند . فرانکل معتقد بود محرک اصلی انسان کسب لذت و دوری از درد نیست بلکه یافتن معنا برای زندگی است در واقع فرد، آماده رنج کشدن است در صورتیکه معنا و مفهومی در آن رنج بیابد.
چنین نتیجه می گیریم که تمایل شدید فرانکل برای نوشتن مجدد دست نوشته هایش و امید به دیدن عزیزانش او را در شرایط سخت اسارت از ناامیدی نجات میداد. فرانکل در سال1945 از اسارت نجات یافت و متوجه شد که عزیزانش همه فوت کرده اند وی سرپرستی یکی از مراکز عصب شناسی وین را پذیرفت و تا25 سال در آن سمت باقی ماند. کتاب معروف او “انسان در جستجوی معنا” میباشد.
آزادی از نظر فرانکل یعنی اینکه انسان می تواند بدون قید و بند در برابر موانع و مسائل زندگی تصمیم بگیرد تسلیم شود یا یستادگی کند در وافع آزادی انسان در اتخاد این دو گونه تصمیم است نه آزادی مطلق .آزادی جوهری هست که انسان توسط آن به حقیقت انسانی خود میرسد.
انسان محصول توارث و تصمیم های خود است فرانکل معتقد است ریشه رفتارهای انسان را باید در خود او جستجو کرد نه در روانکاوی و رفتارگرایی . انسان موجودی مختار است که حقیقت وجودی او بر اساس مسئول بودنش تفسیر میشود. وقتی انسان نسبت به خودش شناخت پیدا می کند این هشیاری او را به خود واقعی یعنی آنچه هست و خود حقیقی یعنی آنچه که میتواند باشد آگاه می کند.
نظریه معنادرمانی فرانکل بر اساس تجربیات وی در اردوگاههای نازی ها که مکانی پر درد و رنجی بود شکل گرفت و تفاوت بین امید و ایمان و ناامیدی افراد در این اردوگاهها به وی فهماند که افراد امیدوار بهتر می توانستند شرایط را تحمل کنند . به نظر او معنا خواهی تلاش و کوشش اساسی آدمی است که او را به سوی رضایت و خرسندی درونی سوق میدهد به قول نیچه ” کسی که برای زندگی خود چرایی دارد تقریبا با هر چگونه ای خواهد ساخت “.
معنادرمانی از کلمه یونانی “لوگوس” مشتق شده است به معنی روح، خدا و معنا در مفهومی وسیع تر میتوان آنرا چیزی که می تواند دلیلی برای بودن باشد تعبیر کرد. در معنادرمانی وظیفه درمانگر اینست که به درمانجو کمک کند تا معنای زندگی را کشف کند تا به کمک آن بر رنج و گناه، غم و مرگ فائق آید. چرا که اگر معنا خواهی به تعویق بیفتد روان رنجوری (مثل افسردگی) حاصل میشود. پیدا کردن معنا در زندگی به روشهای مختلف می تواند باشد . تحقق ارزشها و نگرش میتواند در یافتن آن نقش داشته باشد.
در معنا درمانی تحقق معنا در زندگی از سه جنبه امکان پذیر است:
1-جنبه های خلاق: یعنی فعالانه و با ذوق کاری را انجام دادن مثلا نوشتن یک کتاب، طراحی یک باغچه و…
2-جنبه های تجربی: ارتباط قابل درک با محیط اطراف با این نگرش که هر جزئی از محیط زندگی معنایی داردو نباید آنرا ناچیز و بیهوده دانست بلکه باید واقعیت زندگی را درک کرد و پذیرفت بطور ساده تر احساس یکی بودن با جهان هستی و تحسین و قدردانی از مثلا زیبایی گلها .
3- جنبه های نگرش: همان ارزشها هستند که درونی ترین لایه های ذهن ما را به خود اختصاص میدهند . راهی که کمک می کند تا بتوانیم معنی زندگی را دریابیم.
تبدیل یک مصیبت به پیروزی و شادی:
وقتی قادر به تغییر شرایط و موقعیت نیستیم مانند سرو کله زدن با یک بیماری لاعلاج میتوانیم با تغییر نگرش هایمان با آن کنار بیاییم ، نگرش ها تاب آوری انسان را در شرایط سخت بالا میبرد. مثلا فردی که از همسرش جدا شده با این نگرش که فرد بدشانسی است به سمت افسردگی می رود ولی با این نگرش که در موقعیت فعلی باید کار مفیدی انجام دهم یا اینکه از تنهایی بوجود آمده برای رشد شخصی ام استفاده کنم می تواند به تلاش خود برای زندگی بهتر ادامه دهد.
اگر برای فرد تکلیف معناداری پیدا نشود و بین او و دیگران رابطه معناداری برقرار نشود ناکامی در او شکل میگیرد و فرد از بی هدفی رنج میبرد یا احساس پوچی میکند . این پوچی و بی حاصلگی از محیط رنج آور غیرقابل تغییر حاصل میشود که فرد را به احساس عمیقی از خالی بودن می رساند و باعث زوال هیجانات می شود و او را به سمت افسردگی می کشاند.
در معنادرمانی کمک میشود تا فرد بتواند خلا زندگی اش را با معنا پر کند تا برایش رضایت بخش و سودمند باشد البته ممکن است افراد این خلاء را با پرکاری،اعتیاد ، قماربازی و… پر کند که وضعیت روحی-روانی آنها را وخیم تر میکند. اگر ناکامی وجودی با ناتوانی یا بیماری جسمی همراه شود می تواند به روان رنجوری منجر شود در این حالت مشکل باید در سطح معنوی حل شود نه جسمی –روانی .
مثلا افسردگی میتواند دلیل جسمی داشته باشد مثل اختلالات هورمونی که درمانش معنادرمانی نیست ولی اگر افسردگی بدلیل یک مسئله غیر قابل حل ایجاد شده باشد میتوان از معنادرمانی جهت مداخله درمانی استفاده کرد. از رنج بردن در زندگی گریزی نیست، آدمی در رنج بردن تنهاست و هیچکس نمیتواند بجای او رنجش را بکشد انسان در مقابل رنجهایش آزاد است به هر روشی مقابله کند و تنها فرصت موجود همینجاست یعنی نحوه مواجهه با رنجها.
عده ای در مقابل رنجها خود را می بازند و تسلیم میشوند و عده ای خود را سرگرم می کنند تا با رنجها مواجه نشوند مثلا با خوردن الکل و… در واقع هر دو دسته راه را اشتباه میروند. معنا درمانی یعنی کمک به درمانجو برای فهم اینکه معنی رنج را بفهمد و بداند در انتخاب مقابله با رنج آزاد است و به طریقی مسئولانه عمل کند و به او کمک شود پاسخ واقعی و متناسب با شرایط دهد در اصل جایی که برای تغییر سرنوشت کار زیادی نمی توان کرد روبرو شدن با سرنوشت با نگرشی درست ضرورت پیدا می کند . در معنادرمانی، انسان شناسی اهمیت زیادی دارد. مواجهه درمانجو با مفهوم انسان اثری شفابخش دارد .
روشهای معنادرمانی:
- قصد متناقض
- بارتاب زدایی
- تعدیل نگرش
- تعلیم حساسیت به معنا
قصد متناقض در مواردی مثل اختلالات اضطرابی،اختلالات هراس، وسواس و بی خوابی مورد استفاده قرار میگیرد. مثلا بیماری که از بی خوابی شدید رنج می برد، میدانیم این مشکل از اضطراب فراگیر ناشی میشود، تلاش فرد برای خوابیدن نتیجه اش بی خوابی بیشتر میشود
در واقع ترس از نخوابیدن و بی خوابی در یک چرخه معیوب قرار میگیرد که فرد دچار آن می شود یعنی موقع رفتن به رختخواب نگرانششن می شود و می ترسد که خوابش نبرد و این اضطراب باعث بی خوابی بیشتر می شود و بی خوابی مجدد ترس را زیادتر می کند و به همین ترتیب این روند ادامه پیدا میکند که روش قصد متناقض کمک میکند این چرخه بشکند
مثلا به فرد آموزش داده میشود بجای نگران شدن برای بی خوابی چنین آرزو کند که من نمی خواهم بخوابم نه حالا و نه هیچوقت دیگر…در این روش بیمار خود را بالاتر از خود فعلی قرار میدهد و خود را تسلیم تکانه های جسمی روانی نمی کند و جرات پیدا می کند با موقعیتهای پر اضطراب روبرو شود .
بازتاب زدایی:
این روش درمانی برای اختلالات وسواس، بدشکلی بدن ، بی خوابی که در آنها ارتباط بیمار با ارزشها و آنچه متعالی است قطع میشود و فرد را به سمت مشکلات زیادی سوق میدهد. هدف درمان جدا کردن فرد از نشانه های بیماری است بنابراین توجه فرد را به سمت کاری میبریم که به آن علاقه مند است. چرا که هدفهای فردی معنادار و ارتباطها به فرد اجازه میدهند تا در ماورای رنجهایش رشد کند.
تعدیل نگرش:
نگرشهای اساسی یک فرد، کل شخص را تحت تاثیر قرار میدهد .هر چقدر حل مشکلات سختتر و روش اصلاح، محدود تر شود تعدیل نگرش اهمیت بیشتری می یابد. هر چه نگرش سازگارتر و بهتر گردد رشد در مسیر مثبت بیشتر خواهد بود آنچه از تعدیل نگرش حاصل می شود بسیار ارزشمند است به نام نگرش امیدوار.
تعلیم حساسیت به معنا:
با طرح 5سوال متوالی که لوکاس آنها را طرح کرده است میتوان به فرد کمک کرد تا در مسائل لاینحل زندگی بیشترین اعمال معنی دار را بفهمد
- مشکل شما چیست؟
- وسعت آزادی عمل شما برای مقابله با آن مشکل چقدر است؟ آیا آن فرصت را دارید؟
- انتخاب ها برای عمل کردن کدام است؟ آیا به آنها دسترسی دارید؟
- کدام انتخاب بیشترین معنا را دارد؟
- آیا این انتخابی است که میخواهید تحقق بخشید؟
جواب دادن به این سوالات باعث میشود فرد به معنای زندگی و توانمندی های خود دقت کند و مناسبترین تصمیم را در حل مسائل خود بگیرد .
دیدگاهتان را بنویسید